×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دل نوشته های من

× اگه اهل ذوقی و دل , اگه عاشق عاشق شدنی بهت خوندن وبلاگم را توصیه می کنم !-- begin cloob.com profile display code -- language=java src=http://chat.cloob.com//profile/?data=zxs8x0xlz97x0z7lev-yw8z8x&them=6&chatreq=true/ !-- end cloob.com profile display code -- !---------- pichak.net ---------------- brbr=text/java src=http://pichak.net/blogcod/gallery/pichak.net/ =text/java viewer.add(http://pichak.net/blogcod/gallery/pic/01.jpg, تصویر شماره یك); viewer.add(http://pichak.net/blogcod/gallery/pic/02.jpg, تصویر شماره دو); viewer.add(http://pichak.net/blogcod/gallery/pic/03.jpg, تصویر شماره سه); viewer.add(http://pichak.net/blogcod/gallery/pic/04.jpg, تصویر شماره چهار); / centera href=java:void(viewer.show(0))img border=0 src=http://pichak.net/blogcod/gallery/image/09.png alt=برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید/a/centerbrbrp align=center font face=tahoma style=font-size: 7pt a target=_blank href=http://pichak.netspan style=text-decoration: none font color=#006666دریافت كد گالری عكس در وب/font/span/a/font/p !---------- pichak.net ----------------
×

آدرس وبلاگ من

shadi-shadi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/star_crossed

بازخواني يك خواب


گفتم : بروم پیش تر از آن چه که هست

اندکی نزدیک تر

دستها می لرزید

دل چه بی تاب به خود می پیچید

پاها که همیشه

همدمم بود

به وقت رفتن

عاجز از حرکت و سست

فکر ماندن به دلم می پاشید

.

با هزاران تردید

و فقط یک امید

که به چشمانت بود

من رسیدم تا تو

به تو که آمده از راه دراز

به تو که خواستنت

در دل من

شده از جنس نیاز

.

ساحل گنگ غروب

... خوب تر خیره شوی

نیمه ی فصل بهار

تا مرا زنده کند این دیدار


که مرا بانگ زند

هان مسافر!

خاطره را

تا لحظه مرگ

در خودت ، پاس بدار

.

ناگهان بود

که تو را من دیدم

در شرق نگاه !

نه چنان تیره

که نشناختنی باشی و بس

نه چنان روشن و پر نور

که چیدن تو

شده باشد چو هوس

.

باد با خیزش خود در سر تو

مثل یک رقص قشنگ

داشت بازی می کرد

دامن سبز حریرت در باد

با من آشفته فکر سازی می کرد

.

همچو یک مرغ اسیر

آن گاه

که خاطرش

زنده شود با پرواز

یک حس غریبی داشتم

یک شوق عجیب

که همان فرشته ی در خوابی !

آن که با آمدنش در رویا

قصه ی عشق و جنون

شد آغاز!

آن که هر روز و شبی

جستجویم سبب یافتنش...

رنگ باخته تر

از رخ من

افتاده دگر از سوز و گداز

.

این چنین بود

در آن ساحل گنگ

با هزاران تردید

و فقط یک امید

که به چشمانت بود

من رسیدم تا تو

مثل یک پنجره

افتاده به خاک

همچو یک تیشه سخت

که صدای خیزشش

بر تن سنگ

می رود تا افلاک

تا تمنای مقدس هوا

پیش تر از آن که بگیرد باران

می کشم باز نفس

می رود قعر ریه

چه هوایی دلپاک !

.

...

آمدم تا لمست

دور نرفتی

ماندی !

همنوا

با خواهش دستان ترک خورده من

ترانه ام را خواندی

تو نرفتی

ماندی !

.

دست بر روی دلت

تا که نهادم آرام

هیجان در تن من جاری شد

مثل یک موج

بلند

همنفس با تپش چشمانت

دل من خالی شد

.

عطر تو

پر شده در باور من

تن رسیده به وصال ؟

نه ! نمی دانستم !

خواهش آخر من

.

دستها می لرزید

چشمها در تو نگاه

و لبان تشنه

داشت تو را می بوسید

وای خدا !

يعني دل من می خندید !

.

نکند خوابم باز ؟

نکند غرق تمنا و جنون

بی تابم باز ؟

چشمها را مالیدم

نه ! خواب نبود !

بین دستان من آشفته

تن تو اینجا بود !

راه رفتن به جنون

مثل یک خواب سفید

آخرش پیدا بود

.

دستهایت باز شد

چون بال فرشتگان آکنده ز نور

تا پذیرای وجودم باشی

نغمه ي روشن من

متنی از شعر و سرودم باشی

تا بدانم خالی این آغوش

می تواند پر و خالی شود

از دستانت

و سحر گاه

که بر می خیزم

چشمها خواست ببیند از نو

بنگرند صورت ماهت

اول !

همه ی بود و نبودم باشی

.

به تو گفتم : گل من

تو بیا مجنون باش

تا ببینی ليلي

می توانم باشم

تو فقط مجنون باش

که ببینی با عشق

و فقط عشق تو و خواستنت

آسمانی را سقف

و زمین را

خانه ات می سازم

که تویی آوازم

با تو من می سازم

.

تو نگفتی چیزی

...

.

ساحل گنگ غروب

... خوب تر خیره شوی

نیمه فصل بهار

تا مرا زنده کند این دیدار

که مرا بانگ زند

هان مسافر!

من نگفتم به تو که

تا لحظه مرگ

خواب را زنده بدار ؟

دیدی که سرانجام

در آخر کار

تو رسیدی به بهار ؟

.

...

قایقی آن جا بود

قایقی چوبی و فرتوت تر از باور من

با دو پاروی خمیده در آب

شد وسوسه اي روشن و پاك

آزاد كنيم تن خود را از غربت خاك

.

رفتیم به جایی بس دور

دور تر از هر چه هست

دورتر از ساحل و اين هلهله و مردم شهر

که در آن هر چه که بود

تنها قایق ما

امتداد روشن خط افق

بارش مهتاب بود

که جهان دفن شده

غرق سکوت

همه اش

در آب بود

.

و دگر هیچ نبود

جز خدای آسمان

ناظر ما

آن که آن بالا بود

.

تا که قصه ام را شنوی

ساعتی زود گذشت

صحبت از ایامم

روزهایی که به اندوه و شبانی که به غم

سرگذشتی که گذشت

گفتن از شب نشيني و دل و اشک و سفر

سنگهایی که سر راهم بود

زخمهایی که به دل

توشه راهم بود

.


از تو پرسيدم من :

در پی آمدنت

چند سبد شوق

مرا آوردی ؟

نشنیدم از تو جواب

تنها قفل سکوت!

باز گفتم به تو من:

راستی می دانی

دل من را

تو به اما و اگرهایی که در آن درگیر است

تا کجاها بردی ؟

...


هر چه ماندم منتظر

پاسخي هيچ نبود!

نتوانستم که بگویم چیزی

و دگر هیچ نبودش سخنی

بین من و تو

تنها بغض و نگاه

تا بیامد موجی

موجی آمد از راه !

.

و مرا با خود برد

...

خاطرم هیچ نبود

که من دیوانه

شنا بلد نبودم هرگز!

دست و پا می زدم و ...

رفتنم

نزدیک بود

داد می زدم : خدا !

آسمان تاریک بود

.

و تو را می دیدم

مضطرب

به سوی من می آیی

تا که شاید

سبب گرفتن دستانم

فرصتی را یابی

.



لحظه در پی هم

در گذرند

به چه تندي

زير اين وسعت بي حد سروش

من بريده نفسم

افتاده ام از جوش و خروش

.

داشتی که می رسیدی تا من!

فرصت آخر من!

تا بگیری دستم

تا نجات این تن !

...

آخرین ثانیه بود

آب می رفت که بگذرد

از بالای سرم

آخرین بار

که می شد نگریست

به رخ چون ماهت

اولین و آخرین همسفرم

.

زودتر از آن که بفهمم

که چه شد

يا چه گذشت

آب

از بالای سرم

زود گذشت

این ، یعنی ... آخر خط!

تن

فارغ از آن چه تقلا می کرد

از سر بود گذشت

.

دانستم

که رسیدی تا من

دستهایت پیدا بود

که به سویم شده باز

و فقط خیره به تو بودم و بس

تا نگاهت بشود

توشه ام وقت سفر

توشه راه دراز

.

و نفهمیدم من

که گرفتی دستم

یا که رفتم پائین ؟

چون پریدم از خواب ..



*********
پ .ن
شادي 15ديماه ، چشمهايتان را ببنديد، ببينيد كه در پشت پلكهايتان، نقشي از خدا كشيده شده
دوشنبه 20 دی 1389 - 8:49:34 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://loveee.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 دی 1389   9:28:30 PM

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بی جاه و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه امید محال

می برم زنده به گورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

به خدا غنچه شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم خنده به لب, خونین دل

می روم از دل من دست بر دار

ای امید عبث بی حاصل

http://loveee.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 دی 1389   8:02:56 PM

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید :
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است ؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم !
با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است ؟

http://loveee.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 دی 1389   8:00:54 PM

???? ???? ????? ?? ??? ?? ?? ?? ????? :
??? ???? ???? ????? ????? ??? ?
??? ????????? ????? ??? ? ????? ????
??? ????? ?? ??? ?? ???? ...
????? ?? ???? ? ?? ? ?????? ?? ?? ????? ...
??? ?? ?? ???? !
?? ???? ?? ?? ????? ????? ? ??? ?? ??? ?? ??????? ??? ??????? ????? ?????? ??? ?

 

http://nazoniyaz.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 دی 1389   11:30:51 AM

salam khanoomi

man har chii khondam tamoomi nadasht in sher

dar vaghe sher bood ya toomar

vali khiliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii ziba bood ino jedi migam

golam

agar lotf koni esme shaerii ke ino neveshteh baram begii mamnonet misham

jigar hamisheh onlion moraghbe khodet bahs

montazre javabet hastam

bo0o0o0ossssssssssssss

see u


http://hamed-hakan.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 دی 1389   11:22:07 AM

در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

حامد سروش

http://nedayearames.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 دی 1389   12:49:06 AM

salam afarin kare khodete tabrik migam .