هر ثانیه ای که می گذرد
چیزی از تو را با خود می برد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را با خود می برد
وتنها یک چیز را همیشه فراموش می کند
حس دوست داشتن تو را ..............
نشسته بود روي زمين و داشت يه تيكه هايي رو از روي زمين جمع مي كرد. بهش گفتم: كمك نمي خواي؟
گفت نه.
گفتم: خسته مي شي بذارخب كمكت كنم ديگه.
گفت: نه خودم جمع مي كنم.
گفتم:حالا تيكه ها چي هست؟ بد جوري شكسته معلوم نيست چيه؟
نگاه معني داري كرد و گفت : قلبم. اين تيكه هاي قلب منه كه شكسته. خودم بايد جمعش كنم.
بعدش گفت : مي دوني چيه رفيق؟ آدماي اين دوره زمونه دل داري بلد نيستن. وقتي مي خواي يه دل پاك و بي ريا رو به دستشون بسپري هنوز تو دستشون نگرفته ميندازنش زمين و مي شكوننش.
ميخوام تيكه ها ش رو بسپرم به دست صاحب اصليش اون دل داري خوب بلده.
ميخوام بدم بهش بلكه اين قلب شكسته خوب شه . آخه مي دوني اون خودش گفته كه قلبهاي شكسته رو خيلي دوست داره.
تيكه هاي شكسته ي قلبش رو جمع كرد و يواش يواش ازم دور شد. و من توي اين فكر كه چرا ما آدما
دل داري بلد نيستيم موندم.
دلم مي خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو مي سپردي دست هر كسي؟
انگاري فهميد تو دلم چي گفتم. بر گشت و گفت: دلم رو به دست هر كسي نسپردم اون براي من هر كسي نبود. گفت و اين بار رفت سمت دريا.
سهمش از تنهايي هاش دريايي بود كه
رازدارش بود
به خداوندي چشمهاي تو سوگند،نشد نشد آن غم به سكوت نفسم بند،نشد هرچه كردم به وداعي دلم آزاد كنم گريه ميشد ولي ان گريه به لبخند، نشد كاش ميشد كه خلايق به نماز تو شوند تا در اين هلهله دور از تو شوم چند،نشد خواستم بوسه به لبهاي خدايي بزنم شاه زنبور لبت منتظر قند،نشد نگهم دار كه اين خسته فرو ميريزد هرچه پايان بشود اين دل پابند،نشد
كاش مي شد سادگي را نوشت
بوي خوب تازگي را هم نوشت
كاش ميشد مهرباني را كشيد
كاش ميشد رنگ باران را نوشت
وقت باران سايه ها را هم نوشت
كاش مي شد بلبلي را شاد كرد
از قفس ازادي او را نوشت
45791 بازدید
15 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
29 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian